پیشی های ناز من

اصطلاح

همسر بعضا اصطلاحات جالبی دارد .دیشب میگه:این بچه ها نبودن "پنچر" بودیما من: اهان به این نکته توجه کنید: ادما هم مثل ماشینا یه وقتایی" پنچر " میشن پنچری ادما=نوعی دلتنگی .ناراحتی.کسلی (کسل بودن) ...
29 دی 1392

چادر

 امروز در راستای گرفتن دست وبردن به سمت ماشینات یه کار دیگه هم اضافه شد . وقتی مشغول بازی بودیم پستچی زنگ زد من چادر سر کردم برم شما هم دویدی که با من بیایی از رفتن منصرف وچادر را برداشتم وگفتم بریم بازی وشما می گفتی نه نه ورفتی چادر را اوردی از دستت گرفتم گذاشتم سر جاش دوباره وسه باره این کار تکرار شد وخلاصه با دعوا بهم فهموندی که سرت کن ومن . بعد از اینکه چادر سر کردم وخیالت راحت شد دستمو گرفتی وگفتی "بی" "بی"(بیا)ورفتیم به طرف ماشینها وماشین بازی واینکه با هر ماشینی که بازی میکنی من باید بیب بیب بگم واگه نگم ...
27 دی 1392

الوچه

عسلکم دیروز داشتم به شما الوچه میدادم البته از نوع بهداشتیش پدر بزرگ هم دراز کشیده بود وتلویزیون نگاه میکرد یک دفعه رفتی روی دل پدر بزرگ نشستی واونجا الوچه خوردن را ادامه دادی این کار واین صحنه برای ما خیلی جالب ولذت بخش بود. این کار هم در راستای اون دلتنگی بود. ...
24 دی 1392

ماشین بازی

عسلکم این چند روز که نبودی خیلی دلتنگ تو شده بودیم ظاهرا توهم دلت تنگ شده بودوقتی صدای  پدر بزرگ رو از پشت در شنیدی چه ابراز احساساتی کردی   ووقتی او را دیدی شیرجه زدی توی بغلش وبهش چسبیدی بعد در تمام مدتی که اینجا بودی دست پدر بزرگ را می گرفتی میگفتی:"بی" "بی " (بیا) می بردی سمت ماشینات ودستشو سفت میکشوندی سمت پایین یعنی بشین وبا من بازی کن وبعد نوبت من میشد وهمچنان اینکار تا وقتی رفتی ادامه داشت انشاالله همیشه سلامت باشی ...
20 دی 1392

پیچ اجاق گاز

داشتم اجاق گاز و تمیز میکردم دیدم پیچ ساعتش در اومد گذاشتم روی میز وبه همسر گفتم اینو درست کن ساعتی بعد همسر:پیچ گاز کو من: همونجا روی میز همسر:نیست من:درست نگاه کن همون جا روی میز گذاشتم همسر:نیست ومن : خودم رفتم وهرچی گشتم نبود که نبود ونگران از این که دارم الزایمر میگیرم خلاصه چند روزی  گذشت وما همچنان در جستجو  تا اینکه یک روز وقتی لباس پهن میکردیم  پیچ گاز از لابلای  لباسها افتادوانچنان شرمنده شدیم و خودمان را سر زنش کردیم که نگو ونپرس . چند  روز بعد وقتی مشغول کار توی اشپز خانه بودیم مشاهده نمودیم که پسر قند عسل در ماشین لباسشویی رو باز کرد یه چیزی گذاشت تو در رو بست و سوت ز...
15 دی 1392

زیباترین لحظه

به نظر من زیباترین لحظه مامان ونی نی وقتی است که مامان از شیره جانش به نی نی میده ونی نی هم استقبال میکنه در بیمارستان وقتی به مامان قند عسل کمک کردم تا از شیره جانش برای اولین بار به نینی بده ونینی دهان باز کرد وشروع به مکیدن کرد حالم قابل توصیف نیست (ایکون کسی که از خوشحالی بالا پایین میپره)  وخدا روشکر کردم که پسر قند عسل مکیدن بلده ومثل بابای عزیز تر از جان نیست. واما داستان بابای عزیزتر ازجان: قبلا وقتی نی نی بدنیا میامد او  را برای شیر دادن پیش مامان نمی اوردند .بیمارستان شیر خشک میداد وفقط نی نی رو برای 10 دقیقه میاوردندومیبردند تا فردا که مرخص میشدی نینی رو تحویل میدادن وقتی با ،بابای عزیزتر از جان ب...
11 دی 1392

خاطرات بیمارستان قند عسل

 پسرقند عسل در تابستان 91 بدنیا امد از همون ابتدا بچه صبور .اروم وکم خوراکی بود که همچنان این صفات با عسلک بزرگ شده  در بیمارستان اونقدر اروم بود که منو نگران کرده بودبا سلام وصلوات ودست  به دامن اهل بیت شدن کمی شیر خورد .نگرانی من وقتی بیشتر میشد که دخترک هم اتاقیمان زود به زود گریه میکرد وشیر میخواست.بالاخره نزدیکیهای صبح بود که از صدای شیون دختر همسایه بیدار شدی وبا چشمای درشت وخوشگلت این ور اون ور رو رو نگاه میکردی منم از فرصت استفاده کردم وشما را توی بغل مامان گذاشتم تا شیر بخوری.حدود ساعت 10 شما رو بردن برای معاینه  وزدن واکسن.بعداز نیم ساعت صدا زدن بیاین بچه ها رو ببرین.صحنه قشنگی بود همه پچه هار...
11 دی 1392
1